قبل از اینکه بخواین این متن رو شروع کنین به خوندن باید بهتون این هشدار رو بدم که خودتونو برای یه گزارش طویل دارید آماده می کنین !
همونطور که احتمالا دیگه خبرش به کل وبلاگستان رسیده ، دیروز جشن شش سالگی پرشین بلاگ بود و ما هم که کلا پایه ی جشن و سرور و اینا بدون دعوت شدن ! بدون ثبت نام کردن و هماهنگی ! سرمونو انداختیم پایین رفتیم توی جشن.
+ البته باید اعتراف کنم وسط راه از اینکه داشتم با کمال پررویی بدون دعوت جایی می رفتم احساس شرم کردم 😀 ولی نمی شد دوستان رو اونجا تنها گذاشت اگه نمی دونستم کیا میان حتما به نشانه ی اعتراض اینکه منو چرا دعوت نکردین نمی رفتم ( ابهتو دارین؟؟؟ !!! )
از اونجایی که می دونستم از قبل که چه وبلاگایی برگزیده شدن و چه کسایی دعوتن پیش به سوی جشن رفتم تا چهره های معتبر وبلاگستان رو شناسایی کنم. ( البته خیلی سخت بود از خواب ظهر 5شنبه گذشتن ولی فقط بخاطر دوستان )
با کمی تاخیر به محل برگزاری مراسم جشن و سرور رسیدم و به سمت اولین چهره ی آشنای توی راهرو راهی شدم یکی از دوستان قدیمی پرشین بلاگی که هر سال در این جشنا نقش فعال داشت محمد از وبلاگ مردان. و بعد هم پینکی ، آرین و صادق وبلاگ کدخدا. و از اونجایی که بنده دیر رسیده بودم سالن پایین پر شده بود و منم که دوستام همه لطف کرده بودن و تمام صندلی های سالن بالا رو برای من رزرو کرده بودن ( اسمایلی ویدا به توان N ) من رفتم بالا و اولین دوست جونی رو که دیدم اونجا و تونست منو شناسایی کنه حدیثه ی عزیز از وبلاگ Sad-Eye و صادق عزیز که برگزار کننده ی دوئل های فیس آف هست بودن.
=== >> دست نگه دارید : حدیثه در فرندفید .. صادق در فرندفید << ===
من که رسیدم مراسم سرود ملی و قرآن و اینا تموم شده بود و موسیقی سنتی در حال اجرا بود و من به دنبال دوستان دیگم می گشتم که برام جا گرفته بودن .
البته ما چون دعوت نبودیم و این احتمال رو می دادیم که ممکنه رامون ندن قرار شده بود که فری چاقوکش وبلاگ شاخ به شاخ همراهمون بیاد که اگه رامون ندادن چاقوکشی کنه که من فکر می کنم وقتی فهمید که دم در تمامی سلاح های سرد و گرم رو ازمون می گیرن دیگه نیومد .
===>> آق فری در فرندفید <<===
از همون لحظه ی اولی که من نشستم کنار حدیثه و صادق ! شروع کردیم به ارتباط زنده ایجاد کردن و گزارش لحظه به لحظه دادن به دوستان در توییتر و چک کنیم ببینیم که آیا شخص دیگه ای هم هست عین ما که توییت کنه بریم پیداش کنیم که کسی کشف نشد متاسفانه … این هم توییت حدیثه جهت کشف انسان های آنلاین توییتر 😀
بعد از موسیقی سنتی مجری اومد یه کمی حرف زد و رفتن سراغ کلیپ دایره زنگی و دبی !!! 😀 آخه همه می دونستن که وقتی ما داریم اون مصاحبه رو می بینیم اونا دبی هستن ! ( مثلا همه دست اندرکاران فیلم دایره زنگی ) ! و کلیپ تبلیغاتیش و یه ذره تعریف و تمجید از پرشین بلاگ و اینا .
بعدشم یه کلیپ از صفحه ی اول وبلاگای برتر نشون داد و دست اندرکاران پرشین بلاگ رو معرفی کرد.
بعدشم مراسم اعطای جایزه ی دایره زنگی ! یا شایدم جایزه ی نوروزی ! من نمی دونم من اون لحظه داشتم به این فکر می کردم که از زاویه ای دیگه مراسم رو ببینم برای همین موقتا از کنار حدیثه و صادق بلند شدم رفتم در جوار دوستان عزیز دیگم لینا ، چکاوک و داریوش کبیر نشستم . البته در ردیف پشت سرمون هم محمد جابلاگی چند تا جا برامون گرفته بود ! همه جا در سالن جا بود که من بشینم و از زوایای مختلف به دنیا بنگرم 😀 نظرتون رو به این توییت جلب می کنم .
و هر از گاهی هم از راه دور چک می کردم کسی جام نشینه !!!!
حالا نوبت یه سری گیتار برقی بود که بیان راک بخونن ! البته یه کمی صدای گیتارشون رو مخ بود اگه کلاسیک می زدن بیشتر تشویقشون می کردم بخصوص اگه می فهمیدم چی می خونن خیلی خوشحال می شدم !!!
با تشکر از حدیثه که این عکس رو از گیتاریستا در اختیار من قرار داد.
بعد از کمی گپ زدن با دوستان جمعیت سالن پایین شروع کردن به جیغ و ویغ و ذوق در کردن از خودشون . و این کارشون هم دلیلی نداشت جز مشاهده ی عمو پوررنگ و رضا کیانیان در بین جمع!
بعد از اینکه مجریه دید عمو چه انعکاسی داشته حضورش بین این همه آدم گنده ازش دعوت کرد که بیاد بالای صحنه و کمی صحبت کنه عمو پوررنگ هم که همیشه با بچه ها سر و کار داره اولین بچه ی کودک ( بچه ی کودک یعنی چی دیگه؟!) رو که همون پارمیدا دختر پینکی بود رو کشف کرد و شروع کرد به سئوال جواب کردن که تو کمک مامانت می کنی توی نوشتن یا مامانت کمکت می کنه و این حرفا. و بعد هم شروع کرد دو تا خاطره ی بامزه تعریف کرد و باعث شد کمی یخ جمع آب بشه و ملت با خنده و تشویق رفرش شن . وبلاگ عمو پوررنگ هم هست عمو دات آی آر.
بعدشم آقای ابطحی بود که اومد یه ذره حرف بزنه و خاطره تعریف کرد که زنگ زده خاتمی براش ناهار بیاره ! 😀 و بعد دید این زنگ زدنش به خاتمی و درخواست ناهار چقدر ملت رو خوشحال کرده هی از ناهار صحبت کرد که در آخر به این نتیجه رسیدیم که ناهارشو یکی دیگه آورده ! اما قشنگ ترین حرفی که زد و من خیلی حال کردم این بود که جدیدا با این اتفاقاتی که توی مملکت میفته طنز نوشتن خیلی راحت شده :))
خلاصه ناهار گفتن همانا و گشنه شدن من همانا و اعتراض به اینکه چرا از ما پذیرایی نمی کنن .
که این اعتراضای مکرر من در توییتر باعث شد که در آخر برنامه بهم اسمایلی طلایی مریم اردکانی تعلق بگیره 😀
و البته ناگفته نماند که اسمایلی طلایی چوپان دروغگو باید به فواد داده بشه چرا که تماما ادعا داشت توی مجلس اون جلوی جلو نشسته ولی من که می دونم فواد در این مراسم نقش 118 رو بازی می کرد ! یعنی اینطوری که شماره ی منو می داد به مریم شریف (مریم اس اس) که از طریق توییت های من و حدیثه متوجه شه بود جشنه … بعد شماره ی فرشادو می داد به من 😀 یه سری هماهنگی های این مدلی.
از هم نشینی با داریوش کبیر که از اقتصادی ترین بلاگرهای وبلاگستانه به این نتیجه رسیدم که جایی رو که کنار حدیثه گرفته بودم اجاره بدم …. که البته خبرها حاکی از این بود که این همسایه های ما زودتر جامو اجاره داده بودن به یکی دیگه!
در همین حین که بنده از توییتر شوت شده بودم بیرون و ابراز نگرانی می کردم پسری با کفش های کتانی به جمع ما اضافه شد.
نکته :: نمی دونم چرا همه فکر می کردن مراسم تا هفته چون تا هشت بود.
بعد از اینکه دوستان بلاگر دیگمون نادر و امید محدث رسیدن من جانفشانی کردم و برای اینکه این دو دوست عزیز در کنار داریوش کبیر نقش سه تفنگدار رو بازی کنن پاشدم و رفتم دوباره پیش حدیثه و اون بنده خدایی که تازه اجاره نشینی رو شروع کرده بود رو جواب کردم و دوباره با حدیثه و صادق همسایه شدم.
و باز دوباره من و حدیثه گشنه و تشنه شده بودیم و به این نتیجه رسیدیم که بریم دنبال آذوغه:D و راهی سالن پایین شدیم. و تا رسیدیم به مخزن شربت !!! شربتاش تموم شد و ما لب تشنه و چشم براه یه لیوان شربت به سوی آبخوری رفتیم تا لااقل از تشنگی جون ندیم که در همین حال و هوا بودیم که مازیار که بعدها ادعا داشت که نقش در رو در مراسم بازی می کرده خانم منیری!!!! رو که من باشم شناسایی کرد 😀 البته من خانم منیری نیستم اما درست شناسایی شده بودم !و ما مشعف شدیمکه یه یار توییتری دیه کشف کردیم . بعدش تصمیم گرفتیم با حدیثه بریم از وی آی پی ها عکس بگیریم. وارد سالن شدیم و رفتیم جلوی دوربین ( من تمام مدت دستم جلو اون دوربینه بود خودم حالیم نبود!!!! ) و شروع کردیم از رضا کیانیان و آقای ابطحی و عمو پوررنگ عکس گرفتن که البته من که خودم نتونستم عکس زیاد درست و حسابی یی بگیرم ولی خب همینشم بالاخره به گزارشمون میاد.
اینجا بود که دکتر بوترابی رو رویت کردیم و بعد از کمی حال و احوالپرسی گله مندی کردم به دکتر که چرا بعد این همه سال ما رو دعوت نکردین !
ما لااقل 4 سال از این 6 سال رو با پرشین بلاگ بودیم رسمش نبود که همه رو بگن و ما ها رو به کل اصلا بهمون خبر هم ندن . ما باید از دوستان وردپرسی متوجه جشن پرشین بلاگ می شدیم؟! و با کمال پررویی بدون دعوت پاشیم بریم؟:دی
ولی درسته یکسالی هست که وردپرسی شدم و دیگه روم رو سمت پرشین بلاگی شدن بر نمی گردونم اما همیشه ارادت خاصی به دکتر بوترابی داشتم و احترامش واجبه 😉
قابل توجه میلاد : دکتر برام یه جا پیدا کرد ردیف سوم سالن پایین !!! 😀 اما من دیگه حیا کردم و نشستم اونجا!!
در همون حین که ما پایین مشغول عکس گرفتن بودیم شروع کردن به معرفی وبلاگای برتر که اولیش طبق معمول همیشه وبلاگ یک پزشک دکتر علیرضا مجیدی بود که نیومده بود. ( من فکر کنم اینا می دونن هر سال دکتر فرصت نمی کنه بیاد برای همین مثلا می گن نفر اول یک عدد رویزرویز!!!! دکتر هم که وقت نمی کنه بیاد بگیره :دی ) اما خب ما از هدایا خبری نداریم که چی بوده ولی هر چی بوده به رسم یادبود بوده و به ما هیچ ربطی نداره 😀 البته حدیثه می گفت کلوچه ی لاهیجانه :دی
وای معرفی دکتر مزیدی خدا بود !!! یک فرندفیدیسم =)) .. وب 2 یی !!! ولی وبلاگ دکتر مزیدی که کامنتاش بسته نیست که . که این بلاگر برتر هم نبود که بره جایزشو بگیره . البته ما مطمئنیم که دکتر مزیدی با چهره ای ناشناخته در یک گوشه ی سالن حضور داشت اما رو نکرد :دی ( ما همیشه به حضور مزیدی در صحنه شک داریم !!!! )
و بعد وبلاگ کلاشینکف دیجیتال که سوم شد و دکتر بوترابی و وبلاگ اکرنه.همینطور مشغول اهدای جوایز بودن که ما متوجه شدیم یه دوست فرندفیدیسم !!!=)) دیگه به جمعمون اضافه شده و اون کسی نبود جز مریم اس اس که خودشو به ما رسونده بود. من که خیلی خوشحال شدم دیدمش به همراه همسر عزیزش اومده بودن من لذت می برم این زوجای موفق رو می بینم که برای دیدن دوستانشون این همه وقت می ذارن و به سرعت خودشونو می رسونن. مریم جان حرکت پسندیدت نشون داد که توییت کردن خیلی هم بد نیست :دی
ما برگشتیم سر جای اولمون و دو تا جا هم برای این دو دوست پیدا کردیم که تازه رسیده بودن.
دوباره جمعیت ذوق از خودشون در کردن . این بار بخاطر حضور سروش صحت که بعد اومد روی سن و گفت که دیر رسیده چون جایی کار داشته اما بالاخره خودشو به مراسم رسونده.
چند تا وبلاگ بعدی رو که معرفی کردن به ترتیب یادم نیست اما می دونم که به وبلاگ میلاد احرار پوش که رسید من و حدیثه خیلی میلاد رو تشویق کردیم و الان میلاد تا یکسال لایک به من و حدیثه بدهکاره :دی
بقیه اونایی که من یادمه جایزه گرفتن داستان های محمدرضا بود که خود ممزی حضور نداشت جایزشو بیاد بگیره. آنی دالتون دختر ترشیده بود که اومد جایزشم گرفت و از حضار خواست که با عکس گرفتن باعث نشن بیشتر از این رو دست مامان باباش بمونه .
و در آخر هم یه کلیپ یار دبستانی من که نویسنده ی وبلاگ دیر تش باد تهیه کرده بود رو نشون دادن که اینم در نوع خودش یکی از قسمت های به یاد ماندنی مراسم بود.
بعد دوستان کم کم راهی بیرون سالن شدن برای عکس گرفتن. در این بین جادی ( کیبرد آزاد ) و همسر گرامیش رو دیدیم هرچند من هنوز شناسایی نشدم :دی در این مطلب جادی می تونین گزارش لحظه به لحظشو از مراسم که از طریق مک بوکش تهیش کرده بخونین. یه چند تا عکس دسته جمعی گرفتیم که هیچکدومش فعلا به دست من نرسیده . و البته یه عکس با خوش تیپ ترین پسر وبلاگستان هم گرفتیم که تار شد :)) 😀
و بعد هم رفتیم یه کمی عکس از مهمونای ویژه بگیریم که بازم زیاد خوب نشد چون خیلی شلوغ بود. از مریم و همسرش خداحافظی کردیم. و دیگه کم کم به این نتیجه رسیدیم که باید بریم خونمون. در محوطه ی دانشگاه کمی با دوستان گپ زدیم و این بار حدیثه و صادق ازمون جدا شدن ور اهی شمال شدن ( منم میخوام بیاااام … من شمال می خوام ) . بعد هم دار و دسته ی داریوش کبیر و بعدشم ما خودمون همه رو که راهی کردیم رفتیم پی کارمون که دم در عمو پوررنگ بهمون ابراز علاقه کرد :)) و ما کلی مشعف شدیم .
راستی جا داره اینجا از نادر تشکر کنم بابت راهنماییش و اینکه ما از همون سر آزادی با وجود عجله ای که داشتیم تا وصال رو پیاده رفتیم :دی ( با تشکر از همکاری محمد 86 !!! که حواس منو پرت کرد و این همه پیاده رفتیم تا من گشنم بشه و به این نتیجه برسیم بهتره یه چیزی بخوریم ! )
آخ آخ این خط بالا رو جابلاگی نخونه یه وقت :دی ما چیزی نخوردیما نه !!!!!!
این کافه سفید و سیاه هم چه جالبه نیگا رو میزاش چی پیدا می شه!!!
خلاصه که در کنار دوستان عزیز به من که خیلی خوش گذشت. جای یه سری دیگه از دوستان خیلی خالی بود . فری چاقو کش ، زهرا اچ بی که من تا آخرین لحظه فکر می کردم بیاد و ما رو خوشحال کنه ، سمیرا ( ممول ) ، غزاله ، محمدرضا ، میلاد ، فواد ( البته فواد تماما توی مجلس حضور داشتا !!! ) ، فریدا و خلاصه همه ی دوستان بلاگر و توییتر و فرندفید جاتون خالی بود امیدوارم که توی مراسم بعدی بتونم ببینمتون.
( تمامی تصاویر در طی چند ساعت آینده در سایت قرار داده می شه )
Read Full Post »