صبح به سختی از خواب پا میشی با فحش و بدبختی و ناله میری سر کار یا دانشگاه .میرسی سری کار اونجا هم اصولا با کلی آدم باید سر و کله بزنی . یه وقتایی فکر می کنی : مگه من دارم فارسی حرف نمی زنم ؟ بعد از کارت طی مسیر انقدر موضوع برای اعصاب خرد شدن پیدا می کنی انقدر سر و صدا و بوق و کثافت و ملت رو مختن که از صدای موزیکی که خودت داری بهش گوش می دی اعصابت خرد می شه چه برسه موزیک کوچه باغی راننده تاکسی .
دلت نمی خواد کسی حرف بزنه باهات . یکی صداش بلند بشه می خوای بزنیش ! همه چی بوی گه می ده به نظرت ! حتی اگه خیابون تمیز باشه ! میرسی خونه به این فکر می کنی اصلا کار دیگه ای می تونی بکنی جز خوابیدن ؟
آخر هفته هم به این فکر می کنی که چه برنامه تفریحی ؟!! وایسا وایسا تا همینجاش کافیه … تفریحی ؟؟؟ بعد می فهمی که تفریحی هم نیست که اعصابت درش خرد نشه چون از خونه بری بیرون همه چی رو اعصابته و نمی تونی پیش بینی کنی که چه گیرهای ممکنی بهت می دن و چطوری به روزت گند می زنن !
آخر هفتت تموم می شه و به اول هفته می رسی . در هر حال حتی اگه تمام روز رو هم خوابیده باشی باز اول هفته همونه ! چون بیدار می شی و می بینی همه نشونه ها نشون از این داره که هنوز داری تو ایران زندگی می کنی !